محل تبلیغات شما



حماسه پاوه، به روایت شهید چمران

خداوندا! چه منظره ای داشت این خانه پاسداران؛ چه دردناک؛ چه مصیبت زده و چقدر شلوغ و پلوغ؛ گویی صحرای م است، کردهای مؤمن پاوه از زن و مرد در استغاثه، به این خانه پناه می آوردند؛ اما جز یأس و ناامیدی، ثمره ای نمی گرفتند. در همین وقت، دختر پرستاری را که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون، لباس سفید او را گلگون کرده بود، از در بیرون می بردند؛ آن قدر از بدنش خون رفته بود که صورتش مثل لباسش سفید و بی رنگ شده بود. پاسداران جوان، به شدت متأثر بودند. 16 ساعت پیش، این پرستار، مجروح شده بود و از پهلویش خون می رفت؛ نه پزشکی بود و نه دارویی که جلوی خون را بگیرد. پاسداران، گریه می کردند؛ ولی نمی توانستند کاری انجام دهند؛ بالاخره تصمیم گرفتند که جسد نیمه جان او را از خانه پاسداران بیرون ببرند تا بیش از این، باعث تضعیف روحیه ها نشود؛ لذا او را به ساختمان بهداری منتقل کردند که خالی بود و در بالای تپه، در مدخل غربی شهر قرار داشت و این فرشته بی گناه، ساعاتی بعد، در میان شیوه و ضجه زن ها و بچه ها، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از 60 پاسدار غیر محلی، فقط 16 نفر باقی مانده بودند و آن هم 6 یا 7 نفر مجروح که قادر به جنگ نبودند و بقیه نیز خسته و کوفته و دل شکسته و گرسنه که به مدت یک هفته، تحت محاصره در سخت ترین شرایط، با مرگ دست و پنجه نرم می کردند و اکثر دوستان خود را از دست داده بودند و هیچ امیدی به زندگی نداشتند. آب بر آنها قطع شده بود؛ زیرا تلمبه موتور آب را که خارج از شهر قرار داشت، آتش زده بودند. نان و آذوقه نداشتند؛ مهمات آنها به پایان رسیده بود؛ همه مرتفعات شهر به دست دشمن سقوط کرده بود؛ بیمارستان معروف پاوه، به دست آنها افتاده بود و همه 25 پاسدارش، به شهادت رسیده بودند.

در مقابل آنها، نیرویی بین 2000 تا 8000 نفر از همه گروه های چپی و راستی، با اسلحه سبک و سنگین، همه منطقه را زیر سیطره خود گرفته بودند.


*******

از تیمسار فلاحی خواسته بودم که هر ساعت، یک هلی کوپتر بفرستند تا کشته ها و مجروح ها را تخلیه کنیم و همچنین غذا و آب و آذوقه و نیروهای کمکی نیز وارد نماییم.
هلی کوپتر، ساعت 4 بعد از ظهر در محلی معین شده، بر زمین نشست. همه چیز آماده شد و آخرین پیام ها را به خلبان دادم و نوشته کوچکی نیز برای تیمسار فلاحی نوشتم و به دست خلبان دادم و هلی کوپتر صعود کرد؛ اما از روی اضطراب، زیر رگبار گلوله ها که خلبان می خواست هر چه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر به تپه جنوبی تصادم کرد و شکست و هلی کوپتر که چند متری بیشتر بالا نرفته بود، به زمین نشست و دوباره بلند شد و دوباره در منطقه دیگری به زمین خورد و مثل فنر از نقطه ای بلند می شد و در نقطه ای چند متر آن طرف تر، به زمین اصابت می کرد و از آن جا که نیمی از پروانه اش شکسته بود، نیم دیگر پروانه، تعادل خود را از دست داده بود و پایین تر از حد معمول، پایین می آمد و در هر چرخش خود، هنگامی که به زمین نزدیک می شد، کسی را ضربه می زد و بی جان بر زمین می انداخت.
هلی کوپتر هر لحظه پایین می آمد؛ کسی را بر زمین می انداخت و خود خیزان خیزان به کنار عمارت بهداری رسید و درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه کرده بودیم، در زاویه عمارت و تپه، محصور شد. موتور هلی کوپتر، همچنان می گشت و پره های شکسته شده پروانه، همچنان با دیوار عمارت و تپه جنوبی اصابت می کرد و ضربات سنگینی به هلی کوپتر وارد می نمود. کابین هلی کوپتر، متلاشی شده بود و جسد نیمه جان دو خلبان آن، به بیرون آویزان شده بود؛ در حالی که پای آنها همچنان در داخل کمربند صندلی گیر کرده بود و با گردش موتور و لرزش هلی کوپتر، اجساد آنها نیز تلوتلو می خورد. مجروحین داخل هلی کوپتر نیز همه به شهادت رسیدند و اجساد آنها به هر طرف پراکنده شده بود. از همه غم انگیزتر، جسد همان دختر پرستاری بود که گلوله، پهلویش را شکافته بود؛ پایش در داخل هلی کوپتر و بدنش با روپوش سفید، خونین، از هلی کوپتر آویزان شده و گیسوان بلندش با دست های آویزانش، بر روی خاک کشیده می شد.
همه دیوانه شده بودند. عده ای دیوانه وار، شیون می کردند و سر خود را به دیوار می کوبیدند. عده ای چشمان خود را گرفته بودند و ضجه می زدند؛ عده ای دیوانه وار، به دور خود می گشتند و کنترل خود را از دست داده بودند و گلوله دشمن نیز همچنان بر ما می بارید؛ ولی کسی دیگر به مرگ توجهی نداشت و راستی که مرگ در آن لحظات، چقدر شیرین و گوارا و نجات دهنده بود. من نیز برای لحظه ای، آن قدر منقلب شدم که دنیا در نظرم تیره و تار شد و آن قدر شدت درد، عمیق و کشنده بود که سرتاپای وجودم به لرزش افتاد. ولی یک باره در مقابل مسئولیت بزرگی که بر عهده داشتم، از کنترل پاسداران و هدایت دوستان و جلوگیری از خطرات احتمالی آینده، به خود آمدم و تصمیم گرفتم که دریچه احساسات خود را ببندم؛ سنگ شوم و دیگر چیزی حس نکنم و در مقابل، به خدا توکل کنم و با آغوش باز، به استقبال سرنوشت بروم.
فوراً وارد عمل شدم؛ خود، صندوق های بزرگ مهمات را می گرفتم و جوان دیگری را می گفتم که سر دیگر صندوق را بگیرد و آن را کشان کشان از محل هلی کوپتر دور می کردیم. عده ای را فرستادم که پتو بیاورند و روی اجساد متلاشی شده بیندازند. چند نفری را که شیون می کردند و سر خود را به دیوار می زدند، چند ضربه سیلی زدم و هر یک را به کاری گماشتم.


*******

یکی از مصیبت های بزرگ، سقوط بیمارستان پاوه بود که 25 نفر پاسدار آن را وحشیانه کشتند؛ در حالی که اکثر آنها مجروح بودند و نمی توانستند از بستر بیماری خارج شوند. همه آنها را به خارج بیمارستان، پشت دیوار بیمارستان بردند و به گلوله بستند و بعد بعضی را سربریدند و بعضی اعمال شنیع دیگری انجام دادند که روی چنگیز را در تاریخ سفید کردند.


*******

در این شب مخوف، فقط تعداد کمی پاسدار مجروح و دل شکسته، در میان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در میان گردابی از بلا و مصیبت، غوطه می خوردند و فقط راه پرافتخار شهادت باقی مانده بود.
چه شبی بود؛ این شب قدر؛ این شب مقاومت؛ این شب تعیین کننده سرنوشت!
من هیچ امیدی به صبح نداشتم؛ دل به شهادت بسته بودم؛ با زمین و آسمان، وداع کرده بودم و فقط تصمیم داشتم که در آخرین معرکه زندگی، آن چنان ضرب شستی به دشمن نشان دهم که هر وقت اصحاب کفر و نفاق، آن را به یاد بیاورند، بر خود بلرزند.


*******

از همه شهر پاوه، فقط دو نقطه در دست ما بود؛ یکی پاسگاه ژاندارمری در غرب پاوه، زیر نظر شعبانی (شهربانی) و دیگری محل پاسداران در وسط شهر که خود من در آن جا بودم.
به محض آن که خورشید غروب کرد و ظلمت شب بر همه جا سایه افکند، دشمنان از همه طرف پاسگاه را محاصره کرده و تا پشت دیوارهای پاسگاه پیش آمدند و از پنجره های پاسگاه، با ژاندارم ها صحبت کردند و به آنها گفتند که ما با شما ژاندارم ها کاری نداریم؛ اسلحه خود را تحویل بدهید و به سلامت بروید؛ ما فقط می خواهیم سر پاسدارها را ببریم.
حدود چهار صبح، آن چنان قتل و غارت همه شهر را فرا گرفته بود که گویی نیروهای وسیع دشمن، در باتلاقی فرو رفته است و هیچ نیرویی قادر نیست که مهاجمین را از قتل و غارت خانه ها باز دارد و به سمت معرکه اصلی نبرد، یعنی خانه پاسداران معطوف کند؛ لذا چند ماشین با بلندگو آوردند و بلندگوها در وسط شهر به حرکت در آمدند و ندا دادند: هر کس وفاداری خود را به حزب دمکرات اعلام کند، در امن و امان است؛ ما فقط آمده ایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم!


*******

صبح 27/5/58 بر بالای دیوار خانه پاسداران بودم و به شهر می نگریستم و گلوله از هر دو طرف، همچنان می بارید؛ یک باره فریاد الله اکبر پاسداران به هوا بلند شد؛ پرسیدم مگر چه شده است؟ گفتند: امام خمینی اعلامیه ای صادر کرده است؛ اعلامیه ای تاریخی که اساس بزرگ ترین تحولات انقلابی کشور ما به شمار می رود. امام خمینی، فرماندهی قوا را به دست می گیرد و فرمان می دهد که ارتش باید در عرض 24 ساعت، خود را به پاوه برساند و ضد انقلاب را قلع و قمع کند.


******

من اصلاً خبر نداشتم که اخبار هولناک پاوه، به کسی برسد و امام خمینی و ملت، از جریان پاوه با خبرند. فکر می کردم که در محاصره ضد انقلاب در آن شب وحشتناک، به شهادت می رسیم و تا مدت ها کسی با خبر نمی شود؛ اما بی سیم چی شجاع ژاندارمری، در حالی که اتاقش زیر رگبار گلوله ها فرو می ریخت، خود به زیر میز رفته و درازکش و میکروفن به دست، همه جریانات را به کرمانشاه مخابره می کرد.


*******

در پاوه، پیرمردی 60 ساله به سراغم آمد؛ با ریش سفید و درخواست کرد که او را به صف اول معرکه بفرستم تا به شهادت برسد. از او پرسیدم که چه تعلیماتی دیده است که چنین آرزویی دارد؟ با التماس و تضرع می گفت: افتخار شهادت را از من سلب نکنید. جوان دیگری هم به سراغم آمد که تک و تنها، فاصله کرمانشاه - پاوه را طی کرده بود و به هیچ گروه و کمیته ای وابستگی نداشت؛ می گفت که یکه و تنهاست؛ در دنیا، هیچ چیز ندارد؛ حتی اسلحه هم ندارد و تنها چیزی که دارد، یک جان است.
یکی را می دیدید که با یک کامیون هندوانه آمده است. کسی را دیدم که از خوزستان آمده بود و یک وانت شیرینی و شکلات آورده بود و پخش می کرد.


*******

تا آن لحظه که فرمان تاریخی امام صادر شد، ما حالت تدافعی داشتیم؛ اما بعد از فرمان منقلب کننده امام، دیگر جای سکوت و تماشا نبود؛ وقت حرکت و قاطعیت و شجاعت بود.
آن جا بود که یک گروه پنج نفری از پاسداران را به فرماندهی اصغر وصالی و چند نفر از اکراد، با یک آرپی جی مأمور کردم که به بالای بزرگ ترین کوه های مسلط بر پاوه بروند و این پایگاه را از دست دشمن خلاص کنند. به خدا سوگند! این جوانان آن چنان عاشق و شیفته شهادت پیش می رفتند که برای خود من غیر قابل تصور بود. از روی لبه کوه، تمام قد، با قد برافراشته می دویدند. دشمن می توانست بایستد و همه آنها را بر خاک بریزد؛ زیرا سنگری محکم، قلعه ای محکم بر بالای کوه داشت؛ ولی فرمان امام، آن چنان تحولی به وجود آورده بود، آن چنان ایمانی در دل جوانان ما ایجاد کرده بود و آن چنان خوف و وحشتی در دل دشمن انداخته بود که دشمن می گریخت و دستان ما به سهولت به سوی آنان حمله می کردند؛ بالاخره این قله بلند را به سادگی و به سهولت به زیر سلطه خویش در آوردند.
سه گروه، هر گروه پنج نفر از دوستان خود را تجهیز کردیم و آنها از سه طرف به سمت فرودگاه حمله کردند. به آنها گفته بودم که بعد از تصرف فرودگاه، تا تپه اول پیش بروند و در بالای تپه مستقر شوند. آنها تپه اول را تسخیر کردند و به تعقیب دشمن پرداختند؛ تپه دوم را نیز به تصرف در آوردند و به تپه سوم رسیدند؛ تپه سوم را نیز تسخیر کردند. همان بیمارستان مخوف را بدون هیچ تلفات و خسارتی، به تصرف خویش در آوردند و دشمن از هر طرف فرار کرد و شهر را تخلیه نمود.


*******

راستی که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدی، شب شکست و سقوط بود، با فرمان امام، آن چنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید و شب پیروزی مبدل شد.
چه کسی می توانست چنین معجزه ای به وجود آورد که از یک شب هولناک و یک نقطه تاریک، چنین تحول و تحرکی خلق کند که مبدأ جنبش و حرکت و پیشروی به سوی انقلاب راستین اسلامی باشد.
در این چند روز مصیبت، می توانم به جرأت بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه های منقلب کننده، با این که در درون خود گریه می کردم؛ ولی در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ می نمودم تا لحظه ای که در فرمانداری، به عکس امام برخوردم؛ یک باره سیل اشک ریختن کرد و همه عقده ها و فشارها و ناراحتی ها آرامش یافت و خوب احساس می کردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ، در یک ابرمرد تاریخ، قادر است چنین معجزه ای کند.


*******

پاوه، میعادگاه فداییان راه خدا با طاغوتیان است که به قدرت ایمان و شهادت، بر نیروهای کفر و ظلم و جهل پیروز شده اند.
پاوه، داستان شورانگیزی است که حماسه ها خلق کرده، اسطوره ها از خود به یادگار گذاشته و شهادت ها و فداکاری های بی نظیری را بر قلب خود ضبط کرده است و شاهد جنایت هایی بود که در تاریخ سابقه نداشته است.
پاوه، اسمی لطیف است که در آن خشن ترین قتل عام ها صورت گرفته است.
پاوه با قله های سر به فلک کشیده اش، نمودار همت بلند جانبازان راه حق و اراده سخت و پولادین مبارزان انقلاب اسلامی ایران است.
پاوه که از جویبارها و چشمه سارها و مرغزارها و بوستان هایش، نسیم ملایمی می وزد، بوی خون بی گناهان را پخش می کند و ناله زنجیریان و شیون مادران داغ دیده را منتشر می نماید.

منبع:کردستان، شهید مصطفی چمران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

 



سلامتی آقامون صاحب امان صلوات .


خاطرات شهید دکتر مصطفی چمران

1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند ؟ می گویم مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم . برای من ناراحته . کی باور می کند؟
۲) ریاضیش خیلی خوب بود . شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
۳) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.
۴) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت. 
۵) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.
۶) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت: صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.
۷) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان ، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره 
8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار . همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.
۹) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.
۱۰) بورس گرفت . رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای ی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستندو به ش گفتند ماترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند. پدر گفت مصطفی عاقل و رشیده . من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.
۱۱) می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم . به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم . درست قبل از انتخابات ، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم.
۱۲) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی ، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست میدهد. خودش می خندید. می گفت کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم
۱۳) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد. بجنگد.
۱۴) باهم از اوضاع ایران و درگیری های ی حرف می زدیم .نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی ، تدریس کنیم . چمران بالاخره به نتیجه رسید . برایم پیغام گذاشته بود من رفتم .آنجا یک سکان دارهست. و رفت لبنان.
۱۵) ماعضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. پِیش را گرفتیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی مارا راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.
۱۶) کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت . همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم ، اما هرجور بود خودم را می رساندم به کلاس . حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.
۱۷) چپی ها می گفتند جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند. راستی ها می گفتند کمونیسته. هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.
۱۸) اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موس می گفت دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.
۱۹) بعضی شب ها که کاش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسید و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند. همه شان فکر می کردند بچه ی دکترند. هر چهارصدو پنجاه تایشان.
۲۰) اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها ، با خودشان فکر کردند این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟ آن ها هم برای سرش جایزه گذاشتند.
۲۱) چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم ، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کردو او را می بوسید . بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن . ده دقیقه ، یک ربع، شاید هم بیش تر.
۲۲) ماهی یک بار ، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد.
۲۳) جنوب لبنان به اسم دکتر مصطفی می شناختندش . می گفتند دکتر مصطفی چشم ماست ، دکتر مصطفی قلب ماست.
۲۴) من نفر دومی بودم که تنها گیرش آوردم . تنها راه می رفت؛بدون اسلحه . گفتم من پول گرفته م که تو رو بکشم . چیزی نگفت. گفتم شنیدی ؟ . گفت آر ه . دروغ می گفت . اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم ، می ماندم ببینم این یارو ایرانیه چه جور آدمی است.
۲۵) دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد . می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه ی جبل عامل می خواهد ببیندم ، تعجب کردم . رفتم . یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق . وقتی که دیگر آشنا شدیم ، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم ، در زندگی معمولی او وجود دارد.
۲۶) گفتند دکتر برای عروس هدیه فرستاده به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که این ها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده ؟
۲۷) وای که چقدر لباسش بد ترکیب بود . امیدوار بودم برای روز عروسی حداقل یک دست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداری کنم . نپوشید. با همان لباس آمد. می دانستم که مصطفی مصطفی است.
۲۸) به پسر ها می گفت شیعیان حسین، و به ما شیعیان زهرا . کنارهم که بودیم ، مهم نبود که پسر است کی دختر . یک دکتر مصطفی می شناختیم که پدر همه مان بود، و یه دشمن که می خواستیم پدرش را در بیاوریم.
۲۹) به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم . یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم . دوروز مانده به آمدنمان ، خبر رسید انقلاب پیروز شده.
۳۰) گفته بود مصطفی!من از تو هیچ انتظاری ندارم الا این که خدا را فراموش نکنی. بیست و دو سال پیش گفته بود؛ همان وقت که از ایران آمدم . چه قدر دلم می خواهد به ش بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
۳۱) آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش . ازش حساب می بردم . یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته ، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم . بعد از این که ظرف هارا شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.
۳۲) وقتی دید چمران جلویش ایستاده ، خشکش زد. دستش آمد پائین و عقب عقب رفت. بقیه هم رفتند. دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند مرگ برچمران آمده بود بیرون رفته بود ایستاده بود جلویشان. شاید شرم کردند، شاید هم ترسیدند و رفتند.
۳۳) ما سه نفر بودیم ، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بدو بی راه گفتن . چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی. از درپشتی سالن آمدیم بیرون . دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم اجازه بده ادبشان کنیم . . گفت عزیز ، خدا این هارا زده . دکتر را که سوار ماشین کردیم ، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود . آمد توی اتاق . حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه ، با سلام و صلوات.



سلامتی آقامون صاحب امان صلوات .


 

۱) کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند. بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف، بچه ها را از روی همین چیز ها می شد پیدا کرد. یا مثلا از این که وقتی روی خاک ریز راه می روند نه دولا می شوند، نه سرشان را می ند. ته نگاهشان را هم بگیری، یک جایی آن دوردست ها گم می شود.

۲) . دکتر نیست. همه پادگان را گشتیم، نبود. شایعه شد دکتر را یده اند. نارنجک و اسلحه برداشتیم رفتیم شهر. سرظهر توی مسجد پیدایش کردیم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سنی ها. فرمانده پادگان از عصبانیت نمی توانست چیزی بگوید. پنج ماه می شد که ارتش درهای پادگان را روی خودش قفل کرده بود، برای حفظ امنیت.
۳)-گفتم "دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق.".گفت "ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا. آخریش هم اتاق من."
۴) از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور. قبل از سه راهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت "کنار جاده دیدمش. خوشگله؟"

5)گفتم "دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه ی مارو نداده اند. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کرده ین." همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت "عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نابه سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز."
۶)برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم "چرا سر نماز این طورمی کنی؟" گفت "وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
۷) ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"
گفتم "دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق.".گفت "ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا. آخریش هم اتاق من."
-۸) دکتر آرپی جی می خواست، نمی دادند. می گفتند دستور از بنی صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پای تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط می شنید که "من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم؟" رو کرد به من، گفت "برو آن جا آرپی جی بگیر. ندادند به زور بگیر برو عزیز جان."
۹) وقتی دکتر تیر خورد، همه ی بچه ها آمدند دیدنش. باور نمی کردند. می گفتند دکتر رویین تن است. تصرف دارد روی گلوله ها. مسیرشان را عوض می کند. از این حرف ها. دکتر وقتی شنید، خیلی خندید.
۱۰) می گفتند "چمران همیشه توی محاصره است." راست می گفتند. منتها دشمن مارا محاصره نمی کرد. دکتر نقشه ای می ریخت. می رفتیم وسط محاصره، محاصره را می شکستیم و می آمدیم بیرون.
۱۱) مریض شده بود بدجور. گفتم "دکتر چرا نمی ری تهران؟دوایی،دکتری؟" گفت "عزیز جان، نفس این بچه ها خوبم می کند."
۱۲) با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت، نه شورای عالی دفاع. یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت "به دکتر بگو بیا تهران." گفتم "عهد کرده با خودش، نمی آد." گفت "نه، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده." به ش گفتم. گفت "چشم. همین فردا می ریم."
۱۳) گفت "رضایت بدهید، من فردا بروم شهید بشم." گفتم "من چه طور تحمل کنم؟" آن قدر برایم حرف زد تا رضایت دادم.
۱۴)داشت منطقه را برای مقدم پور، فرمان ده جدید، توضیح می داد. مثل همیشه راست ایستاده بود روی خاک ریز. حدادی هم همراهشان بود. سه نفر بودند؛ سه تا خمپاره رفت طرفشان. اولی پانزده متری. دومی هفت متری وسومی پشت پای دکتر، روی خاکریز. دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای خاک ریز. ترکش خمپاره خورده بود به سینه ی حدادی، صورت مقدم پور و پشت دکتر.
۱۵) از تهران زنگ زدم اهواز. گفتم "می خوام برگردم." گفتند "نمی خواد بیایی، همان جا باش." خودم را معرفی کردم. یکی از بچه ها گوشی را گرفت. زد زیر گریه. پرسیدم "چی شده؟" گفت "یتیم شدیم."



سلامتی آقامون صاحب امان صلوات .


زیارتنامه ی اربعین + متن و ترجمه

http://meysammotiee.ir/files/other//ZiyaratArbaein.jpg

( صوت )

این زیارتنامه را می توانید از اینجا و اینجا دریافت نمایید.

متن زیارتنامه اربعین

برگرفته از کتاب دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن و حدیث جلد دوازدهم - جلد ۱۲  صفحه : ۹۰

صفوان بن مهران الجمّال : قالَ لی مَولایَ الصّادِقُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ فی زِیارَةِ الأَربَعینَ : تَزورُ عِندَ ارتِفاعِ النَّهارِ وتَقولُ :

السَّلامُ عَلى وَلِیِّ اللّهِ وحَبیبِهِ ، السَّلامُ عَلى خَلیلِ اللّهِ ونَجیبِهِ ، السَّلامُ عَلى صَفِیِّ اللّهِ وَابنِ صَفِیِّهِ ، السَّلامُ عَلَى الحُسَینِ المَظلومِ الشَّهیدِ ، السَّلامُ عَلى أسیرِ الکُرُباتِ وقَتیلِ العَبَراتِ.

اللّهُمَّ إنّی أشهَدُ أنَّهُ وَلِیُّکَ وَابنُ وَلِیِّکَ ، وصَفِیُّکَ وَابنُ صَفِیِّکَ ، الفائِزُ بِکَرامَتِکَ ، أکرَمتَهُ بِالشَّهادَةِ وحَبَوتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاجتَبَیتَهُ بِطیبِ الوِلادَةِ ، وجَعَلتَهُ سَیِّدًا مِنَ السّادَةِ وقائِدًا مِنَ القادَةِ وذائِدًا مِنَ الذّادَةِ ، وأعطَیتَهُ مَواریثَ الأَنبِیاءِ ، وجَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِکَ مِنَ الأَوصِیاءِ، فَأَعذَرَ فِی الدُّعاءِ، ومَنَحَ النُّصحَ وبَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وحَیرَةِ الضَّلالَةِ.

وقَد تَوازَرَ عَلَیهِ مَن غَرَّتهُ الدُّنیا وباعَ حَظَّهُ بِالأَرذَلِ الأَدنى، وشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الأَوکَسِ، وتَغَطرَسَ وتَرَدّى فی هَواهُ ، وأسخَطَ نَبِیَّکَ وأطاعَ مِن عِبادِکَ أهلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وحَمَلَةَ الأَوزارِ المُستَوجِبینَ النّارَ ، فَجاهَدَهُم فیکَ صابِرا مُحتَسِبا ، حَتّى سُفِکَ فی طاعَتِکَ دَمُهُ وَاستُبیحَ حَریمُهُ ، اللّهُمَّ فَالعَنهُم لَعنا وَبیلاً وعَذِّبهُم عَذابا ألیما.

السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ سَیِّدِ الأَوصِیاءِ ، أشهَدُ أنَّکَ أمینُ اللّهِ وَابنُ أمینِهِ ، عِشتَ سَعیدا ومَضَیتَ حَمیدا ومِتَّ فَقیدا مَظلوما شَهیدا ، وأشهَدُ أنَّ اللّهَ مُنجِزٌ ما وَعَدَکَ ومُهلِکٌ مَن خَذَلَکَ ومُعَذِّبٌ مَن قَتَلَکَ ، وأشهَدُ أنَّکَ وَفَیتَ بِعَهدِ اللّهِ وجاهَدتَ فی سَبیلِهِ حَتّى أتاکَ الیَقینُ ، فَلَعَنَ اللّهُ مَن قَتَلَکَ ، ولَعَنَ اللّهُ مَن ظَلَمَکَ ، ولَعَنَ اللّهُ اُمَّةً سَمِعَت بِذلِکَ فَرَضِیَت بِهِ .

اللّهُمَّ إنّی اُشهِدُکَ أنّی وَلِیٌّ لِمَن والاهُ وعَدُوٌّ لِمَن عاداهُ ، بِأَبی أنتَ واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، أشهَدُ أنَّکَ کُنتَ نورا فِی الأَصلابِ الشّامِخَةِ وَالأَرحامِ الطّاهِرَةِ ، لَم تُنَجِّسکَ الجاهِلِیَّةُ بِأَنجاسِها ولَم تُلبِسکَ المُدلَهِمّاتِ مِن ثِیابِها ، وأشهَدُ أنَّکَ مِن دَعائِمِ الدّینِ وأرکانِ المُسلِمینَ ومَعقِلِ المُؤمِنینَ ، وأشهَدُ أنَّکَ الإِمامُ البَرُّ التَّقِیُّ الرَّضِیُّ اَّکِیُّ الهادِی المَهدِیُّ ، وأشهَدُ أنَّ الأَئِمَّةَ مِن وُلدِکَ کَلِمَةُ التَّقوى وأعلامُ الهُدى وَالعُروَةُ الوُثقى وَالحُجَّةُ عَلى أهلِ الدُّنیا ، وأشهَدُ أنّی بِکُم مُؤمِنٌ وبِإِیابِکُم موقِنٌ ، بِشَرائِعِ دینی وخَواتیمِ عَمَلی ، وقَلبی لِقَلبِکُم سِلمٌ وأمری لِأَمرِکُم مُتَّبِعٌ ونُصرَتی لَکُم مُعَدَّةٌ ، حَتّى یَأذَنَ اللّهُ لَکُم ، فَمَعَکُم مَعَکُم لا مَعَ عَدُوِّکُم ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَیکُم وعَلى أرواحِکُم وأجسادِکُم وشاهِدِکُم وغائِبِکُم وظاهِرِکُم وباطِنِکُم ، آمینَ رَبَّ العالَمینَ .

وتُصَلّی رَکعَتَینِ ، وتَدعو بِما أحبَبتَ وتَنصَرِفُ .

صفوان بن مِهران جمّال ـ : مولایم امام صادق ـ که درودهاى خدا بر او باد ـ ، در باره زیارت اربعین فرمود : هنگام بالا آمدن روز ، به زیارت مى روى و مى گویى :

سلام بر ولىّ خدا و حبیب او ! سلام بر خلیل خدا و نجیب او ! سلام بر برگزیده خدا و فرزندِ برگزیده او ! سلام بر حسین مظلومِ شهید ! سلام بر اسیر غم هاى جانکاه و کُشته اشک ها !

خدایا ! من گواهى مى دهم که او ، ولىّ تو و فرزند ولىّ توست . برگزیده تو و فرزندِ برگزیده توست و به کرامتت ، دست یافته است . او را با شهادت ، بزرگ داشتى و سعادت را به او بخشیدى . او را به پاکىِ ولادت ، برگزیدى و سَرورى از سَروران و رهبرى از رهبران و مدافعى از مدافعان قرار دادى . میراث پیامبران را به او بخشیدى و او را حجّتى از اوصیا بر خلقت قرار دادى ، و او نیز در دعوت ، جاى عذرى باقى ننهاد و خیرخواهى اش را عرضه داشت و خونش را به خاطر تو بذل کرد تا بندگانت را از جهالت و سرگردانىِ گم راهى ، بیرون آورد .

و فریفتگان دنیا و آنان که نصیب خود را به پست ترین و فروترین چیزها ، و آخرت خود را به پایین ترین قیمت فروختند و کبر ورزیدند و در هوس خویش ، سقوط کردند و پیامبرت را خشمگین ساختند و از میان بندگانت ، از منافقان تفرقه افکن و بر دوش کِشندگان گناه و مستحقّ آتش ، پیروى کردند ، بر ضدّ او ، پشت به پشت هم دادند ، و او نیز به خاطر تو و شکیبانه و براى جلب رضاى تو ، با آنان جهاد کرد تا آن که خونش در راه اطاعت تو ریخته گشت و حریمش حلال شمرده شد . خدایا ! براى آنان ، لعنتى سخت و عذابى دردناک ، قرار داده . (۱)

سلام بر تو ، اى فرزند پیامبر خدا ! سلام بر تو ، اى فرزند سَرور اوصیا ! گواهى مى دهم که تو ، امین خدا و فرزند امین اویى ، با سعادت زیستى و ستوده ، در گذشتى و مظلومانه ، از دست رفتى و شهید گشتى . گواهى مى دهم که خداوند ، آنچه را به تو وعده داده ، محقّق مى سازد و آن که تو را وا مى نهد ، هلاک مى گرداند و هر کس را که تو را کُشت ، عذاب مى کند . گواهى مى دهم که تو به پیمان خدا ، وفا نمودى و در راهش جهاد کردى تا اَجَلت در رسید . خداوند ، لعنت کند کسى را که تو را کُشت ! خداوند ، لعنت کند کسى را که به تو ستم کرد ! خداوند ، لعنت کند کسانى را که این را شنیدند و به آن ، راضى شدند !

خدایا ! تو را گواه مى گیرم که هر که او را دوست مى دارد ، دوست مى دارم و هر که او را دشمن مى دارد ، دشمن مى دارم . پدر و مادرم فدایت باد ، اى فرزند پیامبر خدا ! گواهى مى دهم که تو ، نورى در پشت هاى والا و زِهدان هاى پاک بودى . جاهلیت ،

تو را به پلیدى هایش نیالود و جامه هاى چرکینش را به تو نپوشاند . گواهى مى دهم که تو ، از استوانه هاى دین و ستون هاى مسلمانان و قلعه مؤمنان هستى . گواهى مى دهم که تو ، امامِ نیکوکار پرهیزگار ، پسندیده ، پاک ، راه نما و ره یافته هستى . گواهى مى دهم که امامان از نسل تو ، واژه هاى پرهیزگارى ، نشانه هاى هدایت ، ریسمان استوار و حجّت بر اهل دنیا هستند . گواهى مى دهم که من ، به شما ایمان دارم و به بازگشت شما ، باور دارم ، با همه اعتقادم و تا فرجام کارم . دلم در برابر دل شما ، تسلیم است و کارم ، در پىِ کار شماست و یارى ام ، براى شما آماده است ، تا خداوند به شما اذن دهد . من با شما هستم ، نه با دشمنان شما . درودهاى خدا بر شما ، بر روح ها و پیکرهایتان ، بر حاضر و غایبتان ، و بر آشکار و نهانتان ! آمین ، اى پروردگارِ جهانیان !

و دو رکعت نماز مى خوانى و هر دعایى که دوست داشتى ، مى کنى و باز مى گردى ».


تهذیب الأحکام : ج ۶ ص ۱۱۳ ح ۲۰۱ ، مصباح المتهجّد : ص ۷۸۸

۱) در الإقبال و مصباح اائر ، در این جا این افزوده آمده است: اى مولاى من! بنده خدا و زائر تو هستم . با شوق آمده ام .پس شفیع من به درگاه خدا باش . اى سَرور من ! به جدّت ، سَرور پیامبران ، و پدرت ، سَرور وصیّان و مادرت، سَرور ن جهانیان، نزد خدا شفاعت مى جویم» .

********************************

  • زیارتنامه اربعین

    روی تصویر کلیک فرمایید

  • زیارتنامه اربعین

    روی تصویر کلیک فرمایید


بسم الله الرّحمن الرّحیم

اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ

وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ

وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ

واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکى

وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ

اُولِى الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ

وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ

فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً

کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ

یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ

اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ

وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ

یا مَوْلانا یا صاحِبَ اَّمانِ

الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى

السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ

یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ

بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ

***********************
خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد

و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد

و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیرى شد

و تویى یاور و شِکوِه بسوى تو است

و اعتماد و تکیه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است

خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد

آن زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى

و بدین سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى

پس به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک

مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر

اى محمد اى على اى على اى محمد

مرا کفایت کنید که شمایید کفایت کننده ام

و مرا یارى کنید که شمایید یاور من

اى سرور ما اى صاحب امان

فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا

همین ساعت همین ساعت همین ساعت زود زود زود

اى خدا اى مهربانترین مهربانان

به حق محمد و آل پاکیزه اش
 

http://cdn.ahlolbait.com/files/u12/01/emam-zaman275-2b.jpg


حضرت امام ‌ای(حفظه الله تعالی):

امروز در دنیای پیچیده‌ی پُرتبلیغات و پُرهیاهو، حرکت اربعین، یک فریاد رسا و رسانه‌ی بی‌همتا است. چنین چیزی وجود ندارد دیگر در دنیا: اینکه میلیون‌ها انسان راه می‌افتند، از کشورهای مختلف، از فِرَق مختلف اسلامی و حتّی بعضی ادیان غیر اسلامی. این وحدت حسینی  است. شما بدرستی گفتید: الحسین یجمعنا». ۱۳۹۸/۰۷/۲۱

http://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/news/43771/B/13980721_0143771.jpg


https://www.leader.ir/media/album/news/55688_656.jpg

حضرت امام ‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی به ‌مناسبت هفته دفاع مقدس و روز تجلیل از شهیدان و ایثارگران، تأکید کردند: نام شهید و عنوان شهادت بر فراز کویها و برزنها افتخار و موهبتی برای کشور است که باید ادامه یابد.
متن این پیام که همزمان با مراسم غبار روبی، عطرافشانی و گلباران مزار شهیدان در سراسر کشور از سوی حجت‌الاسلام والمسلمین شهیدی محلاتی نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران در گار شهدای بهشت زهرای تهران قرائت شد، به این شرح است:

بسمه تعالی

یاد و نام شهیدان مایه‌ی سربلندی ملت و نشانه‌ی راه به سوی پیروزی است. فداکاری شجاعانه‌ی آنان است که عظمت ملتها و عمق مبانی فرهنگی و تمدنی آنان را به اثبات میرساند. همه وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم. افتخاری است برای کویها و برزنها که نام شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد. این موهبت هم‌اکنون در سراسر کشور وجود دارد و باید ادامه یابد.
سلام خدا و اولیائش بر شهیدان عزیز.

سیّدعلی ‌ای
۳ مهر ۱۳۹۸


روایت دیدار رهبر معظم انقلاب به‌همراه شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل شهید عظیم‌پور در کرمان را بخوانید.

ماجرای قولی که در حضور رهبر معظم انقلاب از سردار سلیمانی گرفته شد

 

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، رهبر معظم انقلاب در اردبیهشت‌ماه سال ۱۳۸۴ به‌همراه شهید حاج قاسم سلیمانی در منزل خانواده شهید محمدرضا عظیم‌پور در کرمان حضور پیدا کردند، در این دیدار جواد روح‌اللهی داماد بزرگ خانواده‌ی شهید عظیم‌پور از رهبر معظم انقلاب درخواست می‌کنند که ایشان را در قیامت شفاعت کنند، اما بعد از گفت‌وگوی رهبر انقلاب با خانواده شهید با اشاره به سردار آسمانی شهید سلیمانی می‌فرمایند این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءالله.»

در ادامه می‌توانید گزارش و صحبت‌های مطرح‌شده در این دیدار را مشاهده کنید.

داماد بزرگ خانواده، جواد روح‌اللهی، که میاندار این ضیافت باشکوه شده، از طرف خانواده شهید از رهبر انقلاب درخواستی می‌کند: حاج آقا، یک خواسته هم از شما داریم، می‌خواستیم یک قولی از شما بگیریم که ان‌شاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید.»

رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند ما چه‌کاره‌ایم که شما را شفاعت کنیم؟»، و بعد با اشاره به پدر و مادر شهید می‌فرمایند این خانم باید من و شما را شفاعت کند، این آقا و این خانم. .»

داماد خانواده می‌پرد وسط حرف رهبر انقلاب و می‌گوید: نه حاج‌آقا! قول بدهید! امشب باید به ما قول بدهید!

رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند قول چه؟ آدم قول چیزی را ندارد، نمی‌دهد که!»

داماد پافشاری می‌کند: "آقا! ما قول می‌خواهیم"! رهبر انقلاب با جدیتی و قدری تحکم می‌گوید: این را شما گوش کن! این را از من بشنو! اولین کسانی که در این مجموعه ما، به‌حسب قاعده، حق شفاعت دارند، این شهیدها هستند و امثال این شهیدها. دوم، پدر و مادر شهدا هستند، این آقا و این خانم؛ و شماها هستید.

اگر نوبت شفاعت به آدم‌ها برسد ــ که در ردیف شما نیستند ــ آن وقت به کسان زیادی ممکن است برسد؛ که ممکن است ما جزو آنها باشیم، ممکن است نباشیم. ما سعادتمان به این است و آرزویمان به این است مشمول شفاعت خوبانی از قبیل این شهدا و امثال اینها باشیم.»

بعد رهبر معظم انقلاب خم می‌شوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی می‌فرمایند: این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءالله.»

حاج قاسم سلیمانی سر پایین می‌اندازد و با دو دست صورتش را می‌پوشاند، معلوم است اصلاً انتظار چنین تعریفی را از رهبر انقلاب نداشته است!

داماد خانواده، خمیر را سریع به تنور داغ می‌چسباند و می‌گوید: "پس ما حتماً از حاج قاسم قول شفاعت می‌گیریم"!

رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند بله! از ایشان قول بگیرید، به‌شرطی که زیر قولشان نزنند!»

همه می‌خندند، همه به‌جز سردار سلیمانی که خجالت‌زده سر به زیر انداخته است.

چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الآن خیلی خوب است. اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سال که نگه داشته‌اند؛ خیلی خوب است.»

داماد خانواده از سردار محبوب‌القلوب شهرشان می‌گوید: "ما سرباز کوچک سردار بوده و هستیم؛ همیشه هم افتخارمان این بوده که در خدمتشان بوده‌ایم."

رهبر انقلاب از هنر حاج قاسم در حفظ تقوا و روحیه مجاهدت می‌گویند: این هم یک هنری است که ایشان دارند. بعضی‌ها اشتباه می‌کنند؛ خیال می‌کنند وقتی که اوضاع از حالت جنگ و بحرانی خارج شد، و وقت سازندگی شد، و وقت نمی‌دانم پیشرفت و توسعه شد؛ آن وقت دیگر آدم باید خودش را رها کند! در حالی که نه؛ تقوا را گفته‌اند که از اول تا آخر نگه دارید. زادِ تقوا برای آخرت است، باید نگهش دارید تا آخرت بماند.

بعضی‌ها خیال می‌کنند که در دوره پیشرفت و سازندگی و توسعه و نمی‌دانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر آنی که  عوض می‌شود، تکلیف‌ها عوض می‌شود، نوع مجاهدت عوض می‌شود؛ اما روحیه‌ مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم می‌شود مثل آدم‌هایی که وقتی جنگ بود، در خانه‌هایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا می‌کردند!»

لحظاتی سکوت می‌شود و جمعیت حاضر به فکر فرو می‌روند.

محدثه روح‌اللهی که اشکِ چشمانش تمامی ندارد، از سکوت بهره می‌گیرد و می‌گوید:‌ "آقا، ببخشید! می‌شود چفیه‌تان را به من بدهید؟"، رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند بله.»

خواهر شهید عظیم‌پور می‌گوید: "حاج آقا، یک دعایی هم برای دخترهایمان بکنید."

خدا ان‌شاءالله هم در امتحانات موفقشان بدارد؛ هم همه‌شان را شوهرهای خوب بدهد.»

با این دعا، لبخند به لب همه می‌نشیند.

صحبتمان که به دیدار می‌کشد، هر کس خاطره‌ای تعریف می‌کند.

جواد روح‌اللهی می‌گوید: "بعد از آن دیدار، حاج قاسم سلیمانی را ندیدم تا چند ماه بعدش که ماه رمضان شد. حاج قاسم هر سال ماه رمضان، یک روز به بچه‌های جبهه و جنگ، افطاری می‌دهد.

آن سال وقتی برای افطاری رفتم خانه‌شان، همان جلوی در، از حاجی قول شفاعت خواستم. حاجی کتمان کرد و می‌خواست دست به سرم کند، که گفتم: "حاجی! والله اگر قول ندهی، داد می‌زنم و به همه مهمان‌ها می‌گویم آقا درباره تو چه گفتند"!

حاج قاسم که دید اگر قول ندهد، اوضاع ناجور می‌شود؛ گفت: باشد، قول می‌دهم؛ فقط صدایش را درنیاور!»

منبع: تسنیم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَیٰ ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ

در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و در طلیعه گام دوم انقلاب، نماز جمعه این هفته به امامت حضرت آیت‌الله العظمی ‌ای (مدظله‌العالی) و با حضور پر شور مردم بصیر و انقلابی در مصلی امام خمینی(ره) برگزار می‌شود و ملت مؤمن و سرافراز ایران اسلامی بار دیگر صحنه‌هایی از همبستگی، شکوه و عظمت خود را به نمایش خواهند گذاشت.

توضیح بیشتر در مورد این مراسم و نحوه حضور نمازگزاران محترم از طریق ستاد نماز جمعه تهران اعلام خواهد شد.

ستاد نماز جمعه تهران

https://www.leader.ir/media/album/original/66055_331.jpg


در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند.
پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت‌ امام ‌ای (KHAMENEI.IR) متن پیام را به شرح زیر منتشر میکند.

http://idc0-cdn0.khamenei.ir/ndata/home/1398/13981013933547c2.jpg
 

بسم الله الرحمن الرحیم

ملّت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیّة‌الله‌ ارواحنا فداه و به روح مطهّر خود او تبریک و به ملّت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوّه‌ی الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌و نیز همه‌ی دشمنان- بدانند خطّ جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد.

ملّت ایران یاد و نام شهید عالی‌مقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.

سیّدعلی ‌ای
۱۳دی‌ماه ۱۳۹۸

+++++++++++++++++

تصویر آرشیوی از قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس؛ آنها بامداد امروز در حمله آمریکا به فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند.

 


اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَیک یا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَیک یا خِیرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِیرَتِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَیک یابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیدِ الْوَصِیینَ،

اَلسَّلامُ عَلَیک یابْنَ فاطِمَةَ سَیدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ،

اَلسَّلامُ عَلَیک یا ثارَاللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَالْمَوْتُورَ،

اَلسَّلامُ عَلَیک وَ عَلَى الْأَرْواحِ الَّتى‏ حَلَّتْ بِفِنآئِک،

عَلَیکمْ مِنّى‏ جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیلُ وَالنَّهارُ


همرزم لبنانی چمران چگونه در جنگ تحمیلی شهید شد ساواک در گزارشی با طبقه بندی خیلی محرمانه و فوری خبر از آغاز به کار جنبش امل» لبنان را به ایران مخابره کرد. علی عباس یکی از جوانان لبنانی همین جنبش بود که در جنگ تحمیلی به ایران آمد و شهید شد. به گزارش مشرق، امام موسی صدر چند سال پس از حضور خود در لبنان، از سال ۱۹۶۴ به تأسیس مقاومتی می‌­اندیشید که حسین‌گونه و مؤمنانه باشد و نه تنها به دشمن پشت نکند، بلکه تا مرز شهادت و پیروزی به پیش رود.
به‌مناسبت سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخش‌هایی از بیانات حضرت امام ‌ای را درباره حیات نورانی این امام معصوم که ۳۳ سال پیش در ۱۳۵۸/۳/۲۱ انجام شده است، منتشر می‌کند. نقشه‌ی امام صادق علیه‌السلام وقتی امام باقر علیه‌السلام از دنیا می‌رود بر اثر فعالیت‌های بسیاری که در طول این مدت خود امام باقر علیه‌السلام و امام سجاد علیه‌السلام انجام داده بودند اوضاع و احوال به سود خاندان پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیار

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها